سفارش تبلیغ
صبا ویژن

به دوستم میگم : راز روزه در چیه ؟ 

گفت : پرنده ی چاق و چله زود شکار میشه ... تا بخواد بخودش تکونی بده و با وزن زیادش پرواز کنه کار از کار گذشته ! البته اگر بتونه پرواز کنه !

راز روزه و نخوردن در سبک تر شدن برای پروازه


نوشته شده در  یادداشت ثابت - دوشنبه 93/4/10ساعت  10:12 عصر  توسط معلم 
  نظرات دیگران()


قرار نبوده تا نم باران زد، دست پاچه شویم و زود چتری از جنس پلاستیک روی سر‌ بگیریم مبادا مثل کلوخ آب شویم. قرار نبوده این قدر دور شویم و مصنوعی. ناخن های مصنوعی، دندان های مصنوعی، خنده های مصنوعی، آواز‌های مصنوعی، دغدغه های مصنوعی...


هر چه فکر می‌کنم می‌بینم قرار نبوده ما این چنین با بغل دستی هایمان در رقابت های تنگانگ باشیم تا اثبات کنیم موجود بهتری هستیم، این همه مسابقه و مقام و رتبه و دندان به هم نشان دادن برای چیست؟
قرار نبوده همه از دم درس خوانده بشویم، از دم دکترا به دست بر روی زمین خدا راه برویم، بعید می دانم راه تعالی بشری از دانشگاه ها و مدرک های ما رد بشود. باید کسی هم باشد که گوسفندها را هی کند، دراز بکشد نی لبک بزند با سوز هم بزند و عاقبت هم یک روز در همان هیات چوپانی به پیامبری مبعوث شود. یک کاوه لازم است که آهنگری کند که درفش داشته باشد که به حرمت عدل از جا برخیزد و حرکت کند.


قرار نبوده این ‌همه در محاصره سیمان و آهن، طبقه روی طبقه برویم بالا، قرار نبوده این تعداد میز و صندلی‌ِ کارمندی روی زمین وجود داشته باشد، بی شک این همه کامپیوتر...و پشت های غوز کرده آدم های ماسیده در هیچ کجای خلقت لحاظ نشده بوده...


تا به حال بیل زده‌اید؟ باغچه هرس کرده‌اید؟ آلبالو و انار چیده‌اید؟ کلاً خسته از یک روز کار یَدی به رختخواب رفته‌اید؟ آخ که با هیچ خواب دیگری قابل مقایسه نیست. این چشم ها برای نور مهتاب یا نور ستارگان کویر،‌ برای دیدن رنگ زرد گل آفتابگردان برای خیره شدن به جاریِ آب شاید، اما برای ساعت پشت ساعت، روز پشت روز، شب پشت شب خیره ماندن به نور مهتابی مانیتورها آفریده نشده‌اند.
قرار نبوده خروس ها دیگر به هیچ کار نیایند و ساعت های دیجیتال به ‌جایشان صبح خوانی کنند. آواز جیرجیرک های شب نشین حکمتی داشته حتماً، که شاید لالایی طبیعت باشد برای به خواب رفتن‌ ما تا قرص خواب‌ لازم نشویم و این طور شب تا صبح پرپر زدن اپیدمی نشود.


من فکر می‌کنم قرار نبوده کار کردن، جز بر طرف کردن غم نان، بشود همه دار و ندار زندگی مان، همه دغدغه‌زنده بودن مان. قرار نبوده کنار هم بودن و زاد و ولد کردن، این همه قانون مدنی عجیب و غریب و دادگاه و مهر و حضانت و نفقه و زندان و گروکشی و ضعف اعصاب داشته باشد.


قرار نبوده این طور از آسمان دور باشیم و سی‌ سال بگذرد از عمر‌مان و یک شب هم زیر طاق ستاره ها نخوابیده باشیم. قرار نبوده کرِم ضد آفتاب بسازیم تا بر علیه خورشید عالم تاب و گرما و محبتش، زره بگیریم و جنگ کنیم. قرار نبوده چهل سال از زندگی رد کنیم اما کف پایمان یک بار هم بی واسطه کفش لاستیکی یا چرمی یک مسافت صد متری را با زمین معاشرت نکرده باشد.


قرار نبوده من از اینجا و شما از آنجا، صورتک زرد به نشانه سفت بغل کردن و بوسیدن و دوست داشتن برای هم بفرستیم...
چیز زیادی از زندگی نمی‌دانم، اما همین قدر می‌دانم که این ‌همه قرار نبوده ای که برخلافشان اتفاق افتاده، همگی مان را آشفته‌ و سردرگم کرده...


نوشته شده در  یادداشت ثابت - چهارشنبه 93/3/22ساعت  3:45 عصر  توسط معلم 
  نظرات دیگران()

iهر که اطمینان داشته باشدآنچه خدا برایش مقدر کرده از او فوت نمی شود دلش آرام می گیرد.

امام علی (ع)


نوشته شده در  چهارشنبه 93/7/23ساعت  2:14 عصر  توسط معلم 
  نظرات دیگران()

مرحوم حاج اسماعیل دولابی ازعرفای برجسته و از بزرگان اهل معرفت، درخصوص انتظار فرج تمثیل زیبائی دارند که نقل آن آموزنده است.

آن مرحوم می فرمایند:پدری چهار تا بچه را گذاشت توی اتاق و گفت این‌جا‌ را مرتب کنید تا من برگردم
خودش هم رفت پشت پرده. از آن‌جا نگاه می‌کرد می‌دید کی چه کار می‌کند، می‌نوشت توی یک کاغذی که بعد حساب و کتاب کند...

یکی از بچه‌ها که گیج بود، حرف پدر یادش رفت. سرش گرم شد به بازی. یادش رفت که آقاش گفته خانه را مرتب کنید

یکی از بچه‌ها که شرور بود شروع کرد خانه را به هم ریختن و داد و فریاد که من نمی‌گذارم کسی این‌جا را مرتب کند

یکی که خنگ بود، ترسید. نشست وسط و شروع کرد گریه و جیغ و داد که آقا بیا، بیا ببین این نمی‌گذارد، مرتب کنیم

اما آنکه زرنگ بود، نگاه کرد، رد تن آقاش را دید از پشت پرده. تند و تند مرتب می‌کرد همه‌جا را
می‌دانست آقاش دارد توی کاغذ می‌نویسد

هی نگاه می‌کرد سمت پرده و می‌خندید. دلش هم تنگ نمی‌شد. می‌دانست که آقاش همین ‌جاست
توی دلش هم گاهی می‌گفت اگر یک دقیقه دیر‌تر بیاید باز من کارهای بهتر می‌کنم
آن بچه‌ شرور همه جا را هی می‌ریخت به هم، هی می‌دید این خوشحال است، ناراحت نمی‌شود
وقتی همه جا را ریخت به هم، آن وقت آقا آمد

ما که خنگ بودیم، گریه و زاری کرده بودیم، چیزی گیرمان نیامد. او که زرنگ بود و خندیده بود، کلی چیز گیرش آمد

زرنگ باش. خنگ نباش. گیج نباش شرور که نیستی الحمدلله. گیج و خنگ هم نباش
نگاه کن پشت پرده رد آقا را ببین و کار خوب کن خانه را مرتب کن، تا آقا بیاید


نوشته شده در  چهارشنبه 93/3/21ساعت  4:30 عصر  توسط معلم 
  نظرات دیگران()

آتشی نمى سوزاند "ابراهیم" را و دریایى غرق نمی کند "موسى" را!

کودکی، مادرش او را به دست موجهای نیل می سپارد تا برسد به خانه فرعونِ تشنه به خونَش،

دیگری را برادرانش به چاه مى اندازند سر از خانه عزیز مصر در می آورد،

مکر زلیخا زندانیش می کند اما عاقبت بر تخت ملک می نشیند.

از این "قِصَص" قرآنى هنوز هم نیاموختیم که اگر همه عالم قصد ضرر رساندن به تو را داشته باشند و خدا نخواهد نمیتوانند.

او که یگانه تکیه گاه من و توست!

پس به تدبیرش اعتماد کن، به حکمتش دل بسپار، به او توکل کن و به سمت او قدمی بردار تا ده قدم آمدنش به سوى خود را به تماشا بنشینی.


نوشته شده در  چهارشنبه 93/3/21ساعت  3:22 عصر  توسط معلم 
  نظرات دیگران()

<      1   2   3      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
باور کن!
زرنگ باش، خنگ نباش! گیج نباش!
بسمت او قدمی بردار تا....
عصر جاهلیت ثانی تاریک ترین روزهای خود را سپری کرده و...
جواب کار فرهنگی باطل، کار فرهنگی حق است
[عناوین آرشیوشده]